من با کناری ات ، کنار نمی ام
کنار می روم !
نامــم را پـاک کــردی ، یادم را چــه می کنی ؟
یادم را پاک کـنی ، عشقــم را چـه می کنـی ؟
اصـلا هـمه را پـاک کــن
هـر آنـچـه از مـن داری
از مــن که چیـزی کـم نمـی شود
فقـط بگو با وجـدانـت چه مـی کنـی ؟
شـاید ...؟
نکنـد آن را هـم پاک کــرده ای ؟
نــــــــه شدنی نیســت
نمـی توانـی آنچـه رانداشتــی پاک کـنـی !
قانع شدم که تو قسمت من نه
بلکه مال مردم بودی
قربان دلم که مال مردم خور نیست !
کنا تو در باران قدم می زنم
چتر برای چه ؟
رویا که خیس نمی شود !
دنبال کلمات باش نه دنبال حروف
وقتی اولین حرف الفبا کلاه سرش می رود
فاتحه بقیه حروف را باید خواند .
استاد مکانیک داشت سرسیلندر یک ماشین هوندا را باز می کرد که چشمش به یک جراح مشهور قلب افتاد که به داخل تعمیرگاه می آمد. جراح داخل شد و منتظر ماند تا مکانیک بیاید و نگاهی به ماشینش بیندازد. ناگهان مکانیک با صدای بلند گفت « سلام دکتر، می خواهی یک نگاهی به این موتور بیندازی؟» جراج که قدری متعجب شده بود، نزدیک تر رفت و کنار هوندا ایستاد. مکانیک کمر راست کرد و دست هایش را با یک تکه پارچه پاک نمود و گفت «دکتر، به این موتور نگاه کن. من قلبش را باز کردم و والف ها را بیرون آوردم و هر قسمتی را که آسیب دیده بود یا تعمیر یا عوض کردم و بعد هم همه چیز را سر جای خودش گذاشتم و حالا ماشین مثل روز اولش کار می کند. اما یک سؤالی دارم. چطور است که من باید فقط سالی بیست و چهار هزار دلار در آمد داشته باشم و شما سالی یک ملیون و هفتصد هزار دلار، و این در حالی است که هر دو اصولا یک کار را انجام می دهیم؟» جراح مکثی کرد و به بغل ماشین تکیه داد و آهسته زیر گوش مکانیک گفت « اگر مردی این کار راوقتی موتور روشن است انجام بده !
لاک غلط گیرم را برمی دارم
و تو را از تمام خاطراتم پاک می کنم
تو غلط اضافی زندگی من بودی !
دلتنگ کسی شدی ، زنگ بزن !
میخوای کسی رو ببینی ، دعوت کن !
میخوای بقیه درکت کنن ، توضیح بده !
سوالی داری ، بپرس!
چیزی میخوای ، برو دنبالش !
از چیزی خوشت میاد ، حفظش کن !
از چیزی خوشت نمیاد ، ترکش کن !
کسی رو دوست داری ، بهش بگو !
ما فقط یک بار زندگی میکنیم
سخت نگیر، ساده باش !
یه استاد داشتیم هر سری میومد سر کلاس به دختر خانم ها تیکه میانداخت .
یه روز دخترا تصمیم گرفتند با اولین تیکه ای که انداخت از کلاس برن بیرون .
قضیه به گوش استاد رسید .
جلسه بعد استاد کمی دیر اومد سر کلاس و برای توجیه دیر آمدنش گفت :
از انقلاب داشتم میومدم که دیدم یه صف طولانی از دخترا تشکیل شده .
رفتم جلو پرسیدم و گفتند با کارت دانشجویی شوهر میدن !
دخترا پا شدند که برن بیرون که استاد گفت: کجا میرید وقتش تموم شد .
تمام کلاس رفت رو هوا !
در روزگاری که خنده ی مردم از رمین خوردن توست
برخیز تا چنین مردمی بگریند !
زندگی مثل نواختن پیانوست
همان چیزی را می شنوی که می نوازی !
میدانی یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی "تعطیل است"
و بچسبانی پشت شیشه ی افکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی و دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی و بی خیال سوت بزنی
در دلت بخندی به تمام افکارت که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خود بگویی :
بگذار منتظر بمانند !
نعره هیچ شیری خانه چوبی را خراب نمی کند
من از سکوت موریانه ها می ترسم !
ادم های ساده را دوست دارم
همان ها که بدی هیچ سانسور را باور ندارند
همان ها که برای همه لبخند دارند
همان ها که همیشه هستند
برای همه هستند
ادم ها ساده را باید مثل یک تابلو نقاشی
ساعت ها تماشا کرد
عمرشان کوتاه است
بس که هرکسی از راه میرسد
یا ازشان سوء استفاده می کند
یا زمینشان می زند
یا درس ساده نبودن بهشان می دهد
ادم های ساده را دوست دارم
بوی ناب ادم می دهند !
آدم ها شاید تکرار شوند ولی هیچ آدمی تکرار نمی شود !
گاهی سکوت همان دروغ است
کمی شیک تر، روشنفکرانه تر و با مسئولیت کمتر !
بیچاره گلفروش
تنها کسی ست که وقتی با گل وارد خانه میشود همه غمگین مبشوند .
جالب است
ثبت احوال همه چیز را در
شناسنامه ام نوشته است
به جز احوالم .
ما از جنس رویاهایمان هستیم .
چه جنسی ؟
در زندگی همیشه سعی کن مثل توپ باشی ،
که وقتی زمین میخوری بیشتری بری بالا !
ميدونين چرا وقتي ادما بزرگ ميشن با خوكار مينويسن؟
تا ياد بگيرن هر اشتباهي پاك شدني نيست !
زنــان قـــوی
دردهـــای خـــود را مــــانند کفـــش پـــاشنه بلــند می پوشـــند
مـــهم نیـــست چـــقدر اذیت میـــشونـــد
شــما فقـــط زیبــایی آنــها را می بینید !
هيچ انتظاري از كسي ندارم و اين نشانه ي قدرت من نيست
بلكه مسئله خستگي از اعتماد هاي شكسته است !
از مــرگ نترسیـــد
از ایــن بترسید که وقتی زنــــده اید
چـــیزی در درون شما بمیــرد
بــــنام انــــسانیـــت !
فقیر به دنبال شادی ثروتمند و ثروتمند به دنبال آرامش زندگی فقیر است
کودک به دنبال آزادی بزرگتر و بزرگتر به دنبال سادگی کودک است
پیر به دنبال قدرت جوان و جوان درپی تجربه سالمند است
آنان که رفتند در آرزوی بازگشتند و آنان که مانده اند در رویای رفتن
خدایا کدامین پل در کجای دنیا شکسته است
که هیچکس به مقصد نمی رسد؟!
آینــــده ای خواهـــم ساخت که
گذشتــــه ام جلویــــش زانــو بزنــــد
قـــرار نیـــســــت مــــن هــــم دلِ کس دیـــگری را بســــوزانم
برعـــــکــــس کســــی را که وارد زندگیــــم میشــــود ,
آنـــقـــدر خوشبخت می کنــــم کـــــه
به هر روزی که جای او نیستی به خودت" لعنت "بفرستی .
ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ
ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ
ﺑﺎﯾﺪ ﺟﺎﺕُ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ
ﺩﺭﺳﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻠﻮﻏﯿﺎﺷﻮﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﺸﻦ ﭼﯽ ﻣﯿﺸﻪ
ﻭﻟﯽ ﺑﺪﻭﻥ
ﯾﻪ ﺭﻭﺯﯼ
ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ
ﺑﺪ ﺟﻮﺭﯼ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻦ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﯾﺮ ﺷﺪﻩ
خیلی دیره !
از بعضی ها می پرسی اسم بچه تون را چی گذاشتید ؟
یه چیزی می گن که مجبور می شی بپرسی دختره یه پسر !
غضنفر تو ژاپن راننده ی تاکسی میشه
هرکی براش دست بلند میکنه میگه شوخی نکن دیگه
تورو الان رسوندم !
مصاحبه برای استخدام .
مصاحبه کننده :
متقاضی : ۴۹۹عدد !
مصاحبه کننده :
متقاضی :
مصاحبه کننده :
متقاضی :
مصاحبه کننده :
متقاضی :
مصاحبه کننده :
متقاضی :
مصاحبه کننده :
متقاضی : امممممممم، نمیدونم ، غرق شد ؟
مصاحبه کننده :
یکی از تفریحاتم اینه که وقتی دارم با ماشین رد میشم واسه تمام ملت بوق میزنم و دست تکون میدم
طرف یک ساعت میره تو فکر که این کی بود ؟!
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺣﻮﺻﻠﻢ ﺳﺮ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ به 118 ﮔﻔﺘﻢ : ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﺭا ﻟﻄﻒ کنین .
ﺍﻭﻧﻢ ﯾﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺩﺍﺩ !
ﺁﻗﺎ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺯﻧﮕﯿﺪﯾﻢ و
امروز گوشي پسر داییم رو بدون اين که بفهمه برداشتم و اسمم رو به "20009022" تغيير دادم .
بعد با گوشي خودم اين پيامک رو براش فرستادم :
" مشترک گرامي، به عرض ميرساند شما در قرعه کشي همراه اول برنده يک دستگاه خودروي mazda3 شده ايد . ضمن عرض تبريک لطفا جهت دريافت جايزه عدد یه عدد ده رقمی را به همين شماره بفرستيد .
هيچکس تنها نيست. همراه اول "
بنده خدا بالای بیست بار اون کد عدد ده رقمی را داره برام میفرسته و من هر دفعه بهش جواب میدادم :
" مشترک گرامی کد ارسالی شما صحیح نمیباشد . لطفا مجددا ارسال فرمائید. "
الان اس داده : دهن مارو سرویس کردی همراه اول !
منم اس دادم : مشترک گرامی حالا که فحش میدهید مزدا که سهل است دسته بیل هم بهتون نمیدیم .
یــه بـار مـاشـیـن بـرداشـتـیـم و بــا بـچـه هـا رفـتـیـم بـیـرون . حـالا صـدای ضـبـط تـا آخـر زیـاد و هـمـه هـم داشـتـیـم مـی رقـصـیـدیـم تـو مـاشـیـن . خـلاصـه یـهـو یــه افـسـرِ جـلـومـون رو گـرفـت گـفـت بـزن بـغـل .
مـنـم به بـچـه هـا گـفـتـم ادای ایـن بـچـه بـاحـالا و بـا مـعـرفـتـها رو در بـیـاریـن بـیـخیال شـه جـریـمـه نـکـنـه !
خـلاصـه پـلـیـسـه گـفـت ایـن چـه وضـع رانـنـدگـیـه ؟
مـاشـیـن بـایـد بـخـوابـه پـارکیـنـگ .
یــهـو مـنـم قـاطـی کـردم گـفـتـم مـیـدونـی مـن کـیـم ؟ اصـلا حـواسـت هـسـت بـا کـی داری حـرف مـیزنـی ؟
بـگـم کـیـم ؟
رفیـقام هـم اومـدن جـلـو دهـنـمـو گـرفـتـن گـفـتـن بـیـخـیـال نـگـو بـهـش گـنـاه داره اخــراج مـیـشه .
افـسـره هـم رنـگشـو بــاخـت و آب دهـانش را قـورت داد گـفـت : نـه نـمـیـدونـم . بـبـخـشـیـد شـمـا کـی هــسـتـیـن ؟
مـنـم بـا یـه صـدای خـسـتـه بهـش گـفـتـم :
مــن یــه پــرنــدم آرزو دارم تـــو بــاغــم بــاشــی ، مــن یــه خــونــه ی سـرد و تــاریــکــم … .
بـچـه هـا هـم دست مـیـزدن .
هـیـچـی دیـگ هـمـگـی دور هــم بـا افـسـره کـلـی خـنـدیـدیـم و گـفـت بـاهـاتـون کـلـی حـال کـردم بـچـه هـای بـاحـالـی هـسـتـیـن .
آخـر سـر هـم ۵۰ تـومـن جـریـمـه شـدیـم و مـاشـیـن هـم رفـت پـارکـیـنـگ و بــانـدهـاش هـم بـاز کـردند و خــودمـون هـم بـردن تست اعـتـیـاد دادیـم و هــمـه چــی بـه خـیـر و خـوشـی تـمـوم شـد !
امروز صبح بعد از مدتها تصمیم گرفتم با دوستم بریم ورزش کنیم .
گرمکن نارنجیم را پوشیدم و زدم بیرون و حالا توجه کنید به تیکههای ملت :
نارنگی کجا میری ؟
پرتقال بدو تا نخوردمت !
هویج مگه خرگوش دنبالت کرده ؟
ته سیگار !
رفتگر برو ۹ شب بیا بابا !
چیتوز موتوری !
سن ایچ و دیگر هیچ !
لینا توپی ؟
بچهها بچه ها گارفیلد !
بــابــام اس فــرسـتاده : هــلـو ســاعت ۷ دم در حــاضر بــاش مــیـام دنـبالـت .
مــنــم فــکـر کـردم ازش سوتی گــرفـتم جــو گـرفـتم و جواب دادم :
بــعد بـابـام جـواب داد :
اسـکـلِ بیــشــعـور هـلـو یـعـنی سـلام . آخـه تـو کـی میخوای آدم شی ؟
۲۰ سالت شد و آدم نشدی مــن چـه گـنـاهـی کـردم کـه تو پــسـرمـی ؟!
قیافه ی من دیدنی بود !
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت :
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی ، این هم پولش .
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد . بعد لبخندی زد و گفت :
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری .
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد . مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت : " دخترم خجالت نکش و بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار "
دخترک پاسخ داد : " عمو نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم ، نمی شه شما بهم بدین؟ "
بقال با تعجب پرسید :
چرا دخترم مگه چه فرقی می کنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت : آخه مشت شما از مشت من بزرگتره !
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى از روانپزشک پرسیدم شما چطور میفهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه ؟
روانپزشک گفت : ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخورى ، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالى کند .
من گفتم : آهان فهمیدم . آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتراست .
روانپزشک گفت : نه آدم عادى در پوش زیر آب وان را بر میدارد .
شما میخواهید تخت تان کنار پنجره باشد ؟! ؟!
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند . در ایستگاه قطار ، سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند . یکی از آمریکایی ها گفت : چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم . همه سوار قطار شدند .
آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک wc و در را روی خودشان قفل کردند . بعد مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد . بعد در wc را زد و گفت : بلیط لطفا ! بعد در wc باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون . مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد . آمریکایی ها که این را دیدند به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است .
بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند . وقتی به ایستگاه رسیدند سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند .
یکی از آمریکایی ها پرسید : چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت : صبر کن تا نشانت بدهم . سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند . سه آمریکایی رفتند توی یک wc و سه ایرانی هم رفتند توی wc بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد . چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از wc بیرون آمد و رفت جلوی wc آمریکایی ها و گفت : بلیط لطفا !
خدایا
هر خریتی را تجربه کردیم به جز خرپولی
ان را به ما عطا بفرما .
.: Weblog Themes By Pichak :.