یکی از تفریحاتم اینه که وقتی دارم با ماشین رد میشم واسه تمام ملت بوق میزنم و دست تکون میدم

طرف یک ساعت میره تو فکر که این کی بود ؟!

ب



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : M29 |

ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺣﻮﺻﻠﻢ ﺳﺮ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ به 118 ﮔﻔﺘﻢ : ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﺭا ﻟﻄﻒ کنین .

ت

ﺍﻭﻧﻢ ﯾﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺩﺍﺩ !

ﺁﻗﺎ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺯﻧﮕﯿﺪﯾﻢ و ﯾﮑﯽ ﻭﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ : ﺗﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺍﺑﯽ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ .



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : M29 |

امروز گوشي پسر داییم رو بدون اين که بفهمه برداشتم و اسمم رو به "20009022" تغيير دادم .

بعد با گوشي خودم اين پيامک رو براش فرستادم :

" مشترک گرامي، به عرض ميرساند شما در قرعه کشي همراه اول برنده يک دستگاه خودروي mazda3  شده ايد . ضمن عرض تبريک لطفا جهت دريافت جايزه عدد یه عدد ده رقمی را به همين شماره بفرستيد .

هيچکس تنها نيست. همراه اول "

بنده خدا بالای بیست بار اون کد عدد ده رقمی را داره برام میفرسته و من هر دفعه بهش جواب میدادم :

" مشترک گرامی کد ارسالی شما صحیح نمیباشد . لطفا مجددا ارسال فرمائید. "

الان اس داده : دهن مارو سرویس کردی همراه اول !

منم اس دادم : مشترک گرامی حالا که فحش میدهید مزدا که سهل است دسته بیل هم بهتون نمیدیم .

ه



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : M29 |

یــه بـار مـاشـیـن بـرداشـتـیـم و بــا بـچـه هـا رفـتـیـم بـیـرون . حـالا صـدای ضـبـط تـا آخـر زیـاد و هـمـه هـم داشـتـیـم مـی رقـصـیـدیـم تـو مـاشـیـن . خـلاصـه یـهـو یــه افـسـرِ جـلـومـون رو گـرفـت گـفـت بـزن بـغـل .
مـنـم به بـچـه هـا گـفـتـم ادای ایـن بـچـه بـاحـالا و بـا مـعـرفـتـها رو در بـیـاریـن بـیـخیال شـه جـریـمـه نـکـنـه !
خـلاصـه پـلـیـسـه گـفـت ایـن چـه وضـع رانـنـدگـیـه ؟
مـاشـیـن بـایـد بـخـوابـه پـارکیـنـگ .
یــهـو مـنـم قـاطـی کـردم گـفـتـم مـیـدونـی مـن کـیـم ؟ اصـلا حـواسـت هـسـت بـا کـی داری حـرف مـیزنـی ؟
بـگـم کـیـم ؟
رفیـقام هـم اومـدن جـلـو دهـنـمـو گـرفـتـن گـفـتـن بـیـخـیـال نـگـو بـهـش گـنـاه داره اخــراج مـیـشه .
افـسـره هـم رنـگشـو بــاخـت و آب دهـانش را قـورت داد گـفـت : نـه نـمـیـدونـم . بـبـخـشـیـد شـمـا کـی هــسـتـیـن ؟
مـنـم بـا یـه صـدای خـسـتـه بهـش گـفـتـم :
مــن یــه پــرنــدم آرزو دارم تـــو بــاغــم بــاشــی ، مــن یــه خــونــه ی سـرد و تــاریــکــم … .
بـچـه هـا هـم دست مـیـزدن .
هـیـچـی دیـگ هـمـگـی دور هــم بـا افـسـره کـلـی خـنـدیـدیـم و گـفـت بـاهـاتـون کـلـی حـال کـردم بـچـه هـای بـاحـالـی هـسـتـیـن .
آخـر سـر هـم ۵۰ تـومـن جـریـمـه شـدیـم و مـاشـیـن هـم رفـت پـارکـیـنـگ و بــانـدهـاش هـم بـاز کـردند و خــودمـون هـم بـردن تست اعـتـیـاد دادیـم و هــمـه چــی بـه خـیـر و خـوشـی تـمـوم شـد !

پ



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : M29 |

امروز صبح بعد از مدتها تصمیم گرفتم با دوستم بریم ورزش کنیم .
گرمکن نارنجیم را پوشیدم و زدم بیرون و حالا توجه کنید به تیکه‌های ملت :
نارنگی کجا میری ؟
پرتقال بدو تا نخوردمت !
هویج مگه خرگوش دنبالت کرده ؟
ته‌ سیگار !
رفتگر برو
۹ شب بیا بابا !
چی‌توز موتوری !
سن ایچ و دیگر هیچ !
لینا توپی ؟

بچه‌ها بچه ها گارفیلد !

ن



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : M29 |

بــابــام اس فــرسـتاده : هــلـو  ســاعت ۷ دم در حــاضر بــاش مــیـام دنـبالـت .

مــنــم فــکـر کـردم ازش سوتی گــرفـتم جــو گـرفـتم و جواب دادم :

 بــاشـه شــفـتـالـوی مـن مـانـتـو خـوشـگـلمـو میـپـوشـم مـیـام عـجـیـجـم

 

بــعد بـابـام جـواب داد :

 

اسـکـلِ بیــشــعـور هـلـو یـعـنی سـلام . آخـه تـو کـی میخوای آدم شی ؟

۲۰ سالت شد و آدم نشدی مــن چـه گـنـاهـی کـردم کـه تو پــسـرمـی ؟!

 

قیافه ی من دیدنی بود !

 

 ه



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : M29 |

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت :
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی ، این هم پولش .
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد . بعد لبخندی زد و گفت :
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری .
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد . مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت : " دخترم خجالت نکش و بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار "
دخترک پاسخ داد : " عمو نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم ، نمی شه شما بهم بدین؟ "
بقال با تعجب پرسید :
چرا دخترم مگه چه فرقی می کنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت : آخه مشت شما از مشت من بزرگتره !

ش



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : M29 |

به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى از روانپزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه ؟
روان‌پزشک گفت : ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى ، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند .
من گفتم : آهان فهمیدم . آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتراست .
روان‌پزشک گفت : نه آدم عادى در پوش زیر آب وان را بر می‌دارد .

شما می‌خواهید تخت‌ تان کنار پنجره باشد ؟! ؟!

ر



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : M29 |

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند . در ایستگاه قطار ، سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند . یکی از آمریکایی ها گفت : چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم . همه سوار قطار شدند .
آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک wc و در را روی خودشان قفل کردند . بعد مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد . بعد در wc را زد و گفت : بلیط لطفا ! بعد در wc باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون . مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد . آمریکایی ها که این را دیدند به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است .
بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند . وقتی به ایستگاه رسیدند سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند .
یکی از آمریکایی ها پرسید : چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت : صبر کن تا نشانت بدهم . سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند . سه آمریکایی رفتند توی یک wc و سه ایرانی هم رفتند توی wc بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد . چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از wc بیرون آمد و رفت جلوی wc آمریکایی ها و گفت : بلیط لطفا !

ب



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : M29 |

خدایا

هر خریتی را تجربه کردیم به جز خرپولی

ان را به ما عطا بفرما .

پ



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : M29 |
صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد